عجب حکایتی شده ... دیگه دارم حسابی اعصاب می زنم ..تا موقعی که آدم کاری رو نکرده میگه چرا نکردم وقتی می کنه میگه چه غلطی کردم که کردم...

اخه بابا جون جون مادرت یکی پیدا بشه به ما بگه مگه ما پسرهای مثل دسته گل

چه گناهی کردیم که باید اینجوری حالمون ر.و بگیرید...یه کلوم بگو اره یا نه؟ چرا اینقدر حال مارو میگیری ...به قول یکی از بچه ها این عشق لامروت بد جوری پاچه گیر ما شده.به خداوندی خدا دیگه عشق و عاشقی رو می بوسم میذارم کنار. بزار همه اونایی که برام میمیرن بمیرن

والا... ما که با کسی شوخی نداریم..اخه بی معرفتها مثلا ما بچه محل قدیمی این بلاگ نویساییم...این رسمش نیست..!خلاصه بگم کاری نکن که ما بزنیم بیرون .....گفته باشم..راستی جدیدا یکی بد جوری رو اعصابم راه میره... به این مدیر بلاگ اسکای هم بگید ....بی خیال ما شه....
در ضمن دوست داشتن مگه جرمه که مامانا اینقدر به دختراشون گیر میدن مگه خودشون جوون نبودن .......

دوستت دارم دیگه کهنه شده یا بهتر بگم اینقدر که گفتن تکراری شده ...کاش واژه قشنگتری پیدا می شد تا بگم ..باید فکر کنم باید یه واژه از اون چهره آسمونی تو بسازم ..فقط یکم وقت میخوام .....
سلام
بلاگ زیبایی دارید و از اون زیباتر نوشته هاتون بود
ممنون که به بلاگم سری زدید
در ضمن موافق با تبادل لینک هستید
سلام عزیز خوبی وب شما واقعا زیباست من لینک شما رو پیوست کردم با اجازه از شما
سلام آقا محسن وب زیبایی داری نظرت رو در مورد مسایل خیلی ساده و روون بیان کردی موفق باشی به منم سر بزن