
چشمهایت را باز کن باز بروی حقیقت .!
چشمهای حقیقت بین تو هنوز هم میبینند؟
امشب از زیبایی چشمها ی تو حرفی نمی زنم..همه میدانند!
چه ساده باید گذشت ! چه ساده باید بخشید!
سالها میگذرد... چشمهای قشنگ تو دیگر مرا نادیده گرفته بودند.
شکایتی ندارم !گله ای نیست.
من به همین دل خوشم.
دل خوش به تنهایی خودم.
رسیدنی در کار نیست! این رسم عشق است...
کاش عاشق نبودم.
تا به کی تا به کجا؟
توانی در من نیست ...
با صدای بی صدا
مث یه کوه بلند
مث یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دست های فقیر
با چشم های محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب ، با تابوت سیاه
نشست توی چشم هاش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک
سایه اش هم نمی موند
هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته
تنهای تنها
با لب های تشنه
به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه
قطره ، قطره ، قطره ی آب ، قطره ی آب
در شب بی تپش
این طرف ، اون طرف
صدا ، صدا ، صدای پا ، صدای پا
ممنونم زیبا بود
سالی یه بار on میشم .. میام اینجا !!! تو هم که هی قم و غصه ای ! ای بابا
قم = غم ~~ ماشالله دیکته :))