آقای رئیس

مجموعه گاه نگارها و یادداشت ها

آقای رئیس

مجموعه گاه نگارها و یادداشت ها





نایی برای پر گشودن ندارم

دیگر از آن سبک بالی خیالم خبری نیست

هر روز مینویسم

اما شبها ...

نوشته هایم همسفر باد میشوند ..

چه زیباست

شناور میشوند میرقصند آواز می خوانند

ور قهای بیچاره

 کاش یکی از نوشته هایم

راه رابلد باشد .

ورقهای بیگناه  زیر دستهای خسته من چه زجری میکشند

بی خبرند که محکومند به سیاهی

برای رسیدن به تو...

رقص کنان ورقها میمیرند.

این تن خستهءمن است که می میرد

بی آنکه تو بدانی!.

نامه های عاشقانه ام آواره سکوت بی انتهای شب میشوند

بی انکه تو بخوانی





ببار بر من خیسم کن

 مثل باران بی منت

جاری باش
 با سخاوت مثل جویبار

در آغوشم بگیر غرقم کن

مثل دریا دما دم

سردم خاموشم بتاب

گرمم کن بسوزانم

مثل خورشیدبی پروا



Try to look for love not only in love stories

چشمهایت را باز کن باز بروی حقیقت .!
چشمهای حقیقت بین تو هنوز هم میبینند؟
امشب از زیبایی چشمها ی تو حرفی نمی زنم..همه میدانند!
چه ساده باید گذشت ! چه ساده باید بخشید!
سالها میگذرد... چشمهای قشنگ تو دیگر مرا نادیده گرفته بودند.


شکایتی ندارم !گله ای نیست.
من به همین دل خوشم.
دل خوش به تنهایی خودم.
رسیدنی در کار نیست! این رسم عشق است...
کاش عاشق نبودم.
تا به کی تا به کجا؟
توانی در من نیست ...

                       Looking up Fraser Ave, Kings Park


 

شبهای خیس خیابانی

 شعرهای سپید شعر های سیاه

ششهای خسته من و روشن کردن سیگاری دیگر

چه کسی می داند وسعت غمزدهء مرگ کبوترهارا؟                                                                                 

نیمه شب ؛ من وهمدم تنهایی یک آواره موشهای سیاه مغرور

 

مرا میشناسند همان رهگذر همان مسافر تکراری نیمه شبها

مرا به همدیگر نشان میدهند

نگاه ملامتگر نگهبانان شب.ملالی نیست

باران می بارد و پاهای خیس من به جنگ  سنگ فرش خیابان میروند

باران چه بی رحمانه می بارد.

تردیدی نیست که امشب هم

 موشها جوابی برای سوالهای من  ندارند

سیگاری دیگر روشن می کنم...

" فردا شب از سوسکها خواهم پرسید"

امشب هم میزابان های خوبی نبودند موشهای کثیف کوچولو.

 

 



مرا در گستره دریا درپیچید

 زیر نور آفتاب گویی که پیکرم پاره ای از یک بادبان باشد

خون را به افشردن از پیکرم بیرون کنید

 زندگی ام را بر طناب دکل به سکوی بار انداز بگسترانید و خشک کنید .

خشک به میان آبها بیفکنید مرا

 با سنگی آویخته به گلویم

تا هرگز دوباره شناور نشوم .

من خون خود را به دریاها بخشیدم

آه ای کشتی ها در خون من پیش برانید!

 من به ژرفاها خفته ام آرام.

 



چند روز پیش از یکی از دوستان خواستم در مورد نوشته های من نظر بده به من میل زدن و گفتن زیاد از زمونه شکایت دارم  وآه و ناله میکنم...شاید راست گفته باشن ولی به نظر من عشق یه غم ملیح سبک و شناوری داره که تا آدم عاشق نشه نمی تونه بفهمه.منظورم این عشقو عاشقی های (شماره بده شماره بگیر نیست) عشقی که من ازش صحبت میکنم  اهل هیچ شهرو آبادی ای نیست در دنیای من عاشق مخلوقی است  که تا ابد در  عشق رها  شده(من همیشه میگم رها شدن در عشق تا اینکه در بند عشق گرفتار شدن) عاشقی یک حالت عرفانی زیبا و بی مثالی است که نمی شه تفسیرش کرد باید بیاد!!!! باید بشی!!!!.به نظر من خوبه آدما اینقدر جسارت داشته باشن که بتونن حرفی بزنند که حرف دلشون باشه نه حرفی که صرفا تشویق و تکریم دیگران رو به همراه بیاره شاید هم به خاطر همینه که نوشته های من کمی تلخ به نظر میرسه به قول یکی از شعرا(آقای خسروی) که اتفاقا از نزدیک هم سعادت دیدارشون رو داشتم " من شعر نمی سرایم این شعر است که می سراید مرا این گونه تلخ" البته من خیلی ممنونم از ایشون که به من میل زدن و اینقدر با جسارت نظرشون رو در مورد نوشته های من بیان کردند  به هر حال مسئله این قدر ها هم سخت نیست  لزمومی نداره به چیزی عشق بورزی که بهترین باشه زیباترین باشه پولدارترین باشه یا شاید هم گرون ترین باشه.... اصلا اینطور بگم چرا تا وقتی عاشق نشدیم تظاهر به عاشق بودن بکنیم ؟عشق اهل منطق و ریاضی نیست.  مکتب عشق نوشتنی خوندنی نیست. باید ببینی چی میگه چی میخواد .وقتی سعادتش رو داشته باشی که شاگرد مکتب  عشق باشی میفهمی  تا قبل از این چقدر بیهوده دست و پا می زدی چقدر پوچ بودی چقدر خود خواه...


photo blog



 امروز فرصتی پیدا کردم تا کمی در مورد    پدیده ای که این روزها کم کم داره جای خودش رو توی دنیای مجازی                                                                                                                                                                                                           

پیدا میکنه صحبت کنم وبلاگ به عنوان پدیده ای جذاب و کارامد در بدو ورود به عرصه توانست  مشتریهای خاص خودش رو پیدا کنه و بزودی

بین کسانی که دستی به قلم داشتند رواج پیدا کرد .و جولانگاه بسیار مناسبی برای قلم فرسائی و ابراز عقیده و ....شد.اما کم کم که از عمر وبلاگ نویسی گذشت پدیده جدیدتری وارد بازار شد این پدیده همونیه که امروز می خوام ازش حرف بزنیم ".فوتو بلاگ" پدیده ای که روز به روز به طرفدارانش افزوده می شه و مخاطبان خاص خودش رو هم پیدا کرده و شاهد این ادعای من هم همین سایتهای عکسی هستش که روز بروز به تعدادشون افزوده میشه منظورم سایتهایی است مانند وبشات که فضای رایگان برای آپلود عکس و همچنین ایجاد البوم فراهم کرده  و براحتی ایجاد یک  فتو گالری رو امکان پذیر کرده. اما فتو بلاگ همون قدر که بین خارجی ها پرطرفداره به همون اندازه بین ایرانی ها دشمن داره نه بخاطر بد بودنش بلکه بخاط سرعتهای پایین و سیستمهای کند ما ایرانی ها.اگه سری به فتو بلاگهای هنری زده باشید البته از نوع غربی اون میبینید که برای بارگذاری یک تصویر سایز متوسط حداقل یک دقیقه وقت میخواد چرا که این تصاویر با رزلوشن فوق العاده بالا گرفته می شن .وبیشتر به خاطر همینه که توی ایران کمتر کسی سراغ فتو بلاگ های هنری میره. بابا پس کی مشکل سرعت رو حل میکنید ؟؟؟   

 میخوام یک تجربه دیگه به تجربه های وبلاگی خودم اضافه کنم از امروز قصد دارم با همین کدهای دربو داغون بلاگ اسکای یک فتو بلاگ راه بندازم البته نه یک فتو بلاگ کامل و جامع  فقط یک سری تغییرات روی کدهای غالب و باز کردن جایی برای یک نیمچه فتو بلاگ مثل این چند نمونه که میبینید.چون امکانات بلاگ اسکای بیشتر از این جواب نمیده در ضمن مسئله سرعت لود شدن وبلاگ رو هم باید در نظر گرفت( البته جدیدا تعداد سایتهایی که امکان ایجاد فتو بلاگ رو به صورت رایگان فراهم میکنند زیاد شده .کسایی که حوصله بازی با کدهارو ندارند بهتره از این سایتها استفاده کنند) به نظر من این نوع ارتباط رو هم باید تجربه کرد ! پس  پیش بسوی فتو بلاگ .البته ممکنه در گام اول کمی مشکل داشته باشیم ولی بقول گفتنی: کار نشد نداره...حتما تجربه کنید تجربه لذت بخشیه باور کنید..! راستی اگر کسی قصد راه اندازی یک فتو بلاگ درست و حسابی رو داره. توصیه میکنم برای شروع کار اول فتو شاپ رو کامل یاد بگیره چون خیلی بدردتون میخوره...از ما گفتن بود.